علی سان رحیمیعلی سان رحیمی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

علی سان رحیمی

سفر به یاد موندنی شمال

اینجا داری اسکیمو میخوری توی پارک جنگلی رشت اینجا هم خونه عمو حمید اینا هست توی رشت اینجا هم خونه یعمو حسین اینا هست که برا نهار دعوت کرده بودن توی رشت اینجا هم استانه هست توی رشت که حرم برادرزاده ی امام رضا بود اینجا هم طبق معمول ماشین خریدی از بازار استانه البته دو تا ماشین و یدونه موتور استفاده ی اخرین قطره ی شیر کاکایو اخه عاشقشی خوشگلم جمعه صبح رفتیم استارا و از اونجا به گیلان البته با عرفان اینا و خاله مهسا مامان بزرگ بابایی اونجا از قدیم دوستای صمیمی داشتن که به اصرار بابایی شب رفتیم اونجا....وای ی  ی ی ی خیلی انسانهای مهربونی بودن تا سه روز نذاشتن بیاییم و اونجا موندیم با اونا همه جا رفتیم و خیلی خوش گدشت به جرات ...
22 مرداد 1393

روزهای دلتنگی

پسرم ای کاش الان بزرگ بودی و پای درد و دلم مینشستی ای کاش میتوانستم حرفایی که در دلم سنگینی میکنن را به تو بگویم و ارام شوم ....تو دوران نوجوونیم وقتی دلم از کسی میشکست زود سراغ دفتر خاطراتم میرفتم و دردو دل میکردم اما حالا بزرگ شدم مشکلاتمم بزرگ شدن و دفترخاطره نمیتونه تسکین دردهایم باشه/و امروز ارزوی بزرگ شدنت را کردم الان که اینا رو مینویسم چشمانم می بارن و دستانم تایپ میکنن و شما در عالم کودکی خودت با تفنگی که اب ریختیش توش داری اب بازی میکنی.....پسرم دلم از کسی گرفته ////عجب دنیای بی مروتی  کسی نمیتونه مرهم زخمات باشه وقتی زخمت عمیقه.وقتی نیاز داری کسی دستاتو بگیره و بلندت کنه     از من که گذشت ارزوها و رویاها&...
8 مرداد 1393
1